درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 151
تعداد نظرات : 46
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


off boy
khamoosh
دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:, :: 8:33 ::  نويسنده : علی

karmandnews 1514314887 تصویری فاجعه بار از کسب درآمد دختر تهرانی



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 21:7 ::  نويسنده : علی

 

آنشرلی هم نشدیم.

 

یکی ازمون بپرسه:
آنه!

 تکرارغریبانه روزهایت چگونه گذشت؟

 

[تصویر: mihanpatoghfac7913015768f759d13b2df38bd1...xuDSeEl7Dg]

 

 



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 20:35 ::  نويسنده : علی

عکسای این دختر روو ببینین چقدر شبیه عروسکه!!!!  ادامه عسا در ادامه مطلب

 

dokhtar shekle barbi (8)



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 23:17 ::  نويسنده : علی
دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, :: 21:52 ::  نويسنده : علی

اگه میخواین بدترین زن ذلیل ها رو ببینین به ادامعه مطلب برین



ادامه مطلب ...


یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, :: 1:29 ::  نويسنده : علی

تو ادامه مطلب چندتا عکس قشنگ تنهایی گذاشتم برای شما دوستان عزیز مخصوصا (رح) عزیز



ادامه مطلب ...


یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, :: 1:23 ::  نويسنده : علی

چشمان زیبا

ادامه مطلب

چشم های زیبا و جذاب(3)



ادامه مطلب ...


جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, :: 20:21 ::  نويسنده : علی

با تشکر و اجازه از وروجک تنها

تصاویر رمانتیک و عاشقانه در باران

باز باران٬ با ترانه

میخورد بر بام خانه

خانه ام کو؟ خانه ات کو؟

آن دل دیوانه ات کو؟

روزهای کودکی کو؟

فصل خوب سادگی کو؟

یادت آید روز باران

گردش یک روز دیرین؟

پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟

خاطرات خوب و رنگین

در پس آن کوی بن بست

در دل تو٬ آرزو هست؟

کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز

یاد باران رفته از یاد آرزوها رفته بر باد

باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه


بی ترانه،بی بهانه شایدم٬ گم کرده خانه...

 



جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, :: 15:11 ::  نويسنده : علی

برای شارژ سیمکارتتون میتونین از دوتا سایت زیر استفاده کنین این دوتا سایت هم قابل اطمینانن هم امکانات خوبی دارن که یکی از امکانات جالبشون اتو شارژ یا همون شارژ بر خطه که مستقیم سیم کارتتون رو شارژ میکنه

 

خريد شارژ ايرانسل، شارژ همراه اول و تاليا با تخفيف وبژه در تهران شارژ

خرید کارت شارژ | شرکت آسیا شارژ



جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, :: 14:45 ::  نويسنده : علی

برای دیدن عکسها به ادامه مطلب



ادامه مطلب ...


جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, :: 14:42 ::  نويسنده : علی

دختر شیرینی فروش



سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 1:40 ::  نويسنده : علی

 

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
 
دخترک خودش رو جمع و جور کرد،
سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید
و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ 
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد،
تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟!
فردا مادرت رو میاری مدرسه... می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
 
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...
اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه...
اونوقت...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره
که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد ..........
 
 
 
مدیر وبلاگ: من همیشه عاشق اسم سارا بودم


سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 1:13 ::  نويسنده : علی

 

 

 

همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به
دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

 

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.

ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:

باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد.

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟

دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.

و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن
عصبانی بودم.

 وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد.

همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.

تقاضای او همین بود.

همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.


گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟

سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟

آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟

حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.

مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

آوا، آرزوی تو برآورده میشه.

آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود .

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.

چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.

خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا
فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه.


اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده.


نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن
مسخره ش کنن .

آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم
نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه .

آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.

سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.

 

 

 



یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, :: 15:32 ::  نويسنده : علی

برای دیدن آکورد به ادامه مطلب برید



ادامه مطلب ...


یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, :: 2:21 ::  نويسنده : علی

http://www.beytoote.com/fun/comic-subject/cool-video5-humor.html



یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, :: 1:50 ::  نويسنده : علی

ببینید و لذت ببرید



ادامه مطلب ...


یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, :: 1:45 ::  نويسنده : علی
یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, :: 1:11 ::  نويسنده : علی

 اینم چندتا عکس عاشقانه برای شما عزیزان خصوصا ....



ادامه مطلب ...


جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, :: 19:46 ::  نويسنده : علی

حدیثه بیچاره رو ببینین چطور از در اتاق آویزون شده!!!!

برای دیدنش به این آدرس برید 

http://www.aparat.com/v/02d58e4a3bd765b905c3a6490b5e8b59214910



چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 1:2 ::  نويسنده : علی

کاش ما ادما هم از این پرنده ها عشق رو یا بگیریم



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 1:53 ::  نويسنده : علی

چندتا عکس جالب



ادامه مطلب ...


دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, :: 1:26 ::  نويسنده : علی

اسمش... رح...

خیلی جالب بود برام ،وقتی از دستش دادم تازه فهمیدم چقدر دوسش دارم اون شده بود یه همدم دور، گرچه از اول میدونستم یکی رو دوست داره ولی بازم تنهام نمیذاشت شریکم بود هم تو غمهام باهام بود هم تو شادیام. هم زیر افتاب حرم،هم زیر بارون حرم.

سخته وقتی میرم جایی که همیشه میرفتیمو میبینم میگم ... یادش بخیر...

حرف نگفته زیاد موند ولی دیگه نیست که بهش بگم و اون بگه: همین.... !!!

خاطراتش که همیشه مثل برق از جلوی چشمام میگذره و فقط حسرتی می مونه که بگم حیف شد قدرشو ندونستم و بگم

کاش و کاش و کاش....

 

 

امیدوارم بخونه



دو شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 23:59 ::  نويسنده : علی

طلاق زن و مرد در ایران ! (عکس طنز)  www.taknaz.ir



یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 23:28 ::  نويسنده : علی

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.....



ادامه مطلب ...


جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, :: 23:50 ::  نويسنده : علی
پدر که باشی
به جرم پدر بودنت , حکم همیشه دویدن برایت میبرند
بی اعتراض به حکم فقط میدوی!
بی رسیدن ها می دوی و در تنهایی ات نفسی تازه میکنی
پدر که باشی
در بهشتی که زیر پای تو نیست باز هم دلهره هایت را مرور میکنی
هر چین و چروک صورتش یه قصه از زندگی خوابیده و تو عمق نگاهش یه انتظار و چشم به راهیه بی پایان
ای کاش میشد کاری کرد که هرگز هیچ پدری تو قلبش اینقدر غم نباشه —
 



جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, :: 23:46 ::  نويسنده : علی



جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, :: 23:40 ::  نويسنده : علی



جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, :: 23:35 ::  نويسنده : علی

ايـن جهـان كوه است و فعل ما ندا
ســــوي ما آيـد نــداها را صـدا

فعل تـو كان زايد از جان و تنت
همچو فرزنـدي بگيــرد دامـنـت !

پس تو را هر غم كه پيش آيد ز درد
بر كســي تهمت منه ، بر خويش گرد



 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب